سفارش تبلیغ
صبا ویژن


یادگاری

هراسان نگاه می کنم

گوشه به گوشه ی این اتاق 3 در 4 را

به جای همیشگیت میرسم

کنار پنجره

رو به دریا

فنجان چای در دست

خیره میشوی

به صافی ِ دریا

آرام زیر لب تکرار می کنی

"چه زود دیر میشود..."

و در آن وهم سکوت

لحظه ای برمیگردی

من را نشانه میگیری

چشمانت را لحظه ای بر روی هم میگذاری

و با تبسمی کمرنگ

سعی میکنی به من بفهمانی

 همه چیز رو به راه است...

اما من خوب میدانم

در دلت گم کرده ای داری

و سال هاست 

پشت آن پنجره چوبی

انتظارش را می کشی

و من با دلهره ای همیشگی

برای آرامش دلت

"اَمــَـن یــُجـــیـــب" می خوانم

و اما این انـــتــــظــار ســــــــــــرد

شاید روزی پایان برسد...

 

انتظار


نوشته شده در یکشنبه 92/10/1| ساعت 10:26 صبح| توسط فریماه عابدی| نظرات ( )















قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت